یومی در مغزش سلول های مختلفی دارد که هرکدام مسئول احساسات و اعمال او هستند؛ اما نگرانی های او درباره آینده باعث تعارض میان سلول هایش شده و سلول اضطراب را بزرگ و بزرگتر کرده است.
چامپ نگرش سختگیرانه اش را کنار می گذارد و جانش را به خطر می اندازد تا از میان کولاک و خیابان های پرخطر نیویورک پرواز کند و یک دارایی ارزشمند را به زنی مهربان بازگرداند.
وقتی کارنِ کامپیوتر تصمیم می گیرد کل دنیا را تصاحب کند، پلانکتون باید با کمک باب اسفنجی و دوستانش جلوی او را بگیرد.
پس از آنکه طوفانی وحشتناک خانه یک تنبل تروفرز به نام لورا و خانواده اش را خراب می کند، آن ها با کامیون اغذیه قدیمی خود به شهر مهاجرت می کنند به این امید که به درآمد خوبی برسند.
مرد سگی که نیمی سگ و نیمی انسان است، سوگند می خورد از شهرشان دربرابر گربه شروری به نام پیتی محافظت کند.
آلفونسوی یازده ساله، وارث دن کیشوت، و سه خرگوش خیالی و موزیکالش به پانچو و ویکتوریا می پیوندند تا شهر محبوبشان لامانچا را از طوفان بزرگ نجات دهند.
وقتی پدینگتون متوجه می شود عمه دوست داشتنی اش از خانه سالمندان خرس ها غیبش زده، برای پیدا کردن او به همراه خانواده براون راهی جنگل های آمازون پرو می شود و در راه به گنجی افسانه ای بر می خورد.
یک جادوگر شرور، شاهزاده خانم کله شقی را می رباید و نامزد دانشمند او باید برای پیدا کردنش از هوش و زیرکی خود استفاده کند؛ درحالیکه خود شاهزاده خانم دست روی دست نگذاشته و شجاعانه نقشه فرار جسورانه ای کشیده است.
روباه و خرگوش دوستان صمیمی هستند که وقتی می فهمند جغد جنگل غیبش زده، برای پیدا کردن او قدم به یک ماجراجویی می گذارند.
مشاور یک پرنسس مغرور نقشه می کشد تا او با یک مرد ضعیف وصلت کند اما پادشاه خودش را به شکل یک باغبان در می آورد تا غرور او را درمان کند.